×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

بازگشتی عاشقانه

× تقریبا میشه گفت میخوام یه کشکول درست کنم
×

آدرس وبلاگ من

hosseinhashemi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/raha_h70

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

تاءسف اسكندر

تاءسف اسكندر

اسكندر كه به قول معروف قاف تا قاف عالم را گرفت و شرق و غرب را محل تاخت و تاز خود قرار داد، حتما با خود مى انديشيد كه پس از فتح همه كشورها و بلاد، فرمانرواى كل و بى مزاحم همه نقاط زمين شده ، ديگر از هر نظر در آسايش و استراحت خواهد بود، اما ناگهان متوجه شد، كه ممكن است با تلاش و پى گيرى ، همه چيز را بدست آورد ولى يك چيز است كه با تلاش نمى توان به آن دست يافت و آن پايدارى در اين جهان است وقتى اين توجه به او دست داد كه ناگهان خود را در كام بيمارى ديد، و نشانه هاى مرگ را در خود مشاهده كرد، ولى چاره اى جز تسليم مرگ شدن را نداشت ، از دل آه مى كشيد و با يكدنيا حسرت و تاءسف لحظات آخر عمر را مى پيمود، چنانكه از وصيتهاى او (كه بعدا ذكر مى شود) اين تاءسف عميق به خوبى آشكار است او مسافرتها كرد و در همه اين مسافرتها، با پيروزى و فتح برگشت اما اينك مى انديشيد كه بايد به سفرى برود كه در آن برگشتن نيست سفرى كه در آن بدنش اسير خاك مى گردد خاك بر او فرمانروائى مى كند سفرى كه او در طى آن بازخواست خواهند كرد، در اينجا سرنخ را به دست شاعر توانا ((نظامى گنجوى )) مى دهم كه او در قبال نامه از قول اسكندر گويد

كجا خازن و لشكر و گنج من

برشوت مگر كم كند رنج من

كجا لشكرم تا به شمشير تيز؟

دهند اين تبش را زجانم گريز

سكندر منم خسرو ديو بند

خداوند شمشير و تخت بلند

كمر بسته و تيغ برداشته

يكى گوش ناسفته نگذاشته

زقنوج تا قلزم (4) و قيروان (5)

چو ميغى (6) روان بود تيغم روان

چو مرگ آمد آن تيغ زنجير شد

نه زنجير، دام گلوگير شد

به داراى دولت سرافروختم

زدارا به دولت سرانداختم

شدم بر سر تخت جمشيدوار

زگنج فريدون گشودم حصار

زمشرق به مغرب رساندم نوند(7)

همان سد ياءجوج (8) كردم بلند

جهان جمله ديدم زبالا و زير

هنوزم نشد ديده از ديده سير

كجا رفته اند آن حكيمان پاك ؟

كه زر مى فشاندم بر ايشان چه خاك

بيائيد گو خاك را زر كنيد

مداواى جان سكندر كنيد

زهر دانشى دفترى خوانده ام

چو مرگ آمد اينجا فرو مانده ام

سرانجام مملكت و فرمانروائى را بدرود گفت و اجل لحظه اى مهلتش ‍ نداد.

سكندر كه بر عالمى حكم داشت

درآندم كه مى رفت عالم گذاشت

ميسر نبودش كزو عالمى

ستانند و مهلت دهندش دمى

پنجشنبه 26 اسفند 1389 - 1:20:11 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


یک روزی حیا آنقدر بازارش گرم بود


همیشه یاد خدا


مطلب زیبا


شیطان و گمراه کردن


پادشاه و سه وزیرش


سلام امام زمانم


امام زمان


مرگ به دنبال شماست


ملاک ازدواج


بازی روزگار


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

34038 بازدید

12 بازدید امروز

2 بازدید دیروز

46 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements