×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

بازگشتی عاشقانه

× تقریبا میشه گفت میخوام یه کشکول درست کنم
×

آدرس وبلاگ من

hosseinhashemi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/raha_h70

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

اندرز از سرگذشت ديگران

اندرز از سرگذشت ديگران (لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُولِى اْلاَلْبابِ)(1) بر صاحبان خرد، پوشيده نيست كه طبع انسانى را به داستان و سرگذشت ديگران رغبتى بسزاست و از شنيدن و خواندن قصه ها لذتى وافر مى برد، از اينرو در سابق بازار قصه گويى رونقى داشته و شغل رسمى بوده و در اين دوره هم بيشتر نشريات و مطبوعات براى جلب توجه خوانندگان ، به نقل داستانهاى مهيّج و رمّانهاى سراسر دروغ مى پردازند و يا داستانهاى ساختگى مجلات خارجى را ترجمه مى نمايند. و تعجب اينجاست با آنكه همه مى دانند كه اينها سراسر دروغ و ساختگى است ، در عين حال با اشتياق و ولع تمام مى خوانند يا گوش مى گيرند و اين نيست مگر همانى كه اشاره شد كه طبع انسان اصولا به قصه ها و سرگذشتها مايل است در حالى كه مى توان اين غريزه را در راه صحيح به كار انداخت و از آن به بهترين وجه ، بهره هاى فراوان برد. از اين غريزه مى توان براى عبرت گرفتن و بيدار شدن دلها از خواب غفلت نهايت استفاده را نمود و بدون اينكه به تحريف و جعل داستانهاى دروغى احتياجى باشد از سرگذشت پيشينيان و ديگران اندرز گرفت چنانچه در قرآن مجيد سرگذشت واقعى و قضاياى حقيقى پيشينيان را مكرر يادآور شده و از اقوام عاد و ثمود و نوح و فرعون و لوط در جاهاى متعدد، بحث فرموده و از عاقبت بدشان سخن گفته و ديگران را اندرز مى دهد كه از چنين عقوبتهايى برحذر باشند و مكرر مى فرمايد:((آيا كسى هست كه اندرز بگيرد؟ آيا عبرت گيرنده اى هست كه از سرگذشت ايشان متنبه شود؟(2)(3) و از داستان يوسف و برادرانش به بهترين قصه ها تعبير فرموده و (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ اَحْسَنَ الْقَصَصِ) (4) آنگاه در آخر سوره مى فرمايد:((هر آينه در سرگذشت ايشان عبرتى است براى خداوندان خرد)). (لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُولىِ اْلاَلْبابِ) (5) يعنى هر عاقلى از سرگذشت ايشان اندرز مى گيرد و از نكات اخلاقى و نتيجه اعمال و پاداش نيكى و بدى در دار دنيا به خود مى آيد و راه را از چاه تميز و صواب را بر خطا ترجيح مى دهد. در جاهاى مكرر از پيغمبران گذشته و حالاتشان از بردبارى در سختيها و مصيبتها و فداكارى در راه رسيدن به مرام و مقصد و پايدارى و ثبات قدم در راه هدف ، داد سخن را داده است . بلكه بيشتر حكمتها و اندرزها را ضمن داستان بيان مى فرمايد؛ مثلا دستورالعملهاى عالى اخلاقى را - كه راه رسيدن به كمال انسانيت است - از قول ((لقمان حكيم )) ضمن وصيت به فرزندش بيان مى فرمايد. (6) و يا رازهاى آفرينش و حكمتهاى امور تكوينى را ضمن داستان ((موسى و خضر)) يادآور مى شود. و نظاير آن از آثار صدقه و انفاق در راه (7) خدا را به بهترين بيان ضمن قصه هاى گوناگون مى رساند. از جمله چيزهايى كه سبب تاءليف اين كتاب شده - چنانچه مؤ لف محترم در مقدمه مختصر خود اشاره فرموده - اندزر گرفتن خوانندگان از سرگذشت ديگران است كه هر داستانى بهره اى وافر و نتيجه اخلاقى فوق العاده اى دارد كه اثر همان توجه طبع انسانى به داستان ديگران است كه اين نتيجه از اين راه بهتر حاصل مى شود و به اصطلاح موعظه ضمن قصه بيشتر اثر مى كند، مخصوصا اگر قصه حقيقى و راستى باشد. ايمان به غيب موضوع ديگرى كه قابل دقت بيشترى است ، اين است كه اساس دين مقدس اسلام بر عقيده به مبداء و معاد و ساير امورى است كه از حواس بشرى بركنار و به اصطلاح ، ((غيب )) است ، هرچه امور ماوراى حس را شخص بيشتر باور داشته باشد، ايمانش قويتر و به مقام قرب پروردگار، نزديكتر است . يكى از بهترين راههايى كه ايمان به غيب را طبعا زياد مى كند خوابهاى درستى است كه به واسطه اتصال نفس انسانى به عالم ماوراى حس امور پنهانى را درك مى نمايد و شاهد صدقى هم در خارج دارد كه خيال محض نبوده بلكه آنچه را در خواب ديده مربوط به عالم غيب است . كسانى كه رؤ ياى صادقه دارند، ايمان بيشترى به غيب پيدا مى كنند و كسانى كه مى شنوند و باور مى دارند، ايمان به غيبشان زيادتر مى شود. از اين نظر كه اين كتاب مشتمل بر رؤ ياهاى صادقه و شواهد صدق خارجى آن است نيز در خور توجه و قابل استفاده است كه خوانندگان با خواندن رؤ ياهاى درستى كه مربوط به زمان حاضر است و در هيچ كتابى نيست و كسانى كه خواب ديده اند از خوبان دوره حاضر و بحمد الله بيشترشان در قيد حياتند و آنهائى كه از نزديك با ايشان مربوطند مى دانند كه اهل كلك و دروغ نيستند. بنابراين ، خواننده بهتر مى فهمد كه به راستى عالم ديگرى فوق عالم ماده و طبيعت است تا برسد به اعتقاد به معاد و غيره . لذا اين كتاب از نظر تقويت عقايد اسلامى و ايمان به عالم غيب و ماوراى ماده ، فوق العاده مفيد است . معجزات ائمه (ع )در عصر حاضر اعتقاد بيشتر و تمسك به ائمه هدى از جمله خصوصيات اين كتاب اين است كه بيشتر داستانهاى آن مربوط به معجزه اى از معجزات اهلبيت عصمت و طهارت است كه در زمان حاضر واقع شده و خواننده اعتمادش به اين خانواده زيادتر و عقيده اش به ايشان محكمتر مى گردد و در نتيجه فريب تبليغات سوء شيادها را نمى خورد و از صراط مستقيم و مذهب حق ، منحرف نمى گردد. به علاوه ، به ذيل عنايت آنان بيشتر متمسك شده ، بهره هاى وافى باقى مى برد؛ چون مى بيند كه ايشان مجارى قدرت حق هستند و حاجات خلق را چگونه مى دهند و همچنين محبت ايشان كه اساس دين است ، در دلهاى خوانندگان زيادتر مى گردد. جلوگيرى از ياءس از جمله منافع اين كتاب آن است كه شخص هراندازه پست و از سعادت خود ماءيوس باشد يا در مصيبتها و شدايد فوق العاده اى واقع شده باشد با مطالعه سرگذشت اين افراد حالش دگرگون مى شود و اميدش به خدايش زيادتر مى گردد و مشتاق لقاى رحمت الهى مى شود دست و پايى زده براى سفر هولناكى كه در پيش ‍ دارد توشه اى تهيه مى كند و گذشته هايش را جبران مى كند و ناملايمات مادى ، او را از پا در نمى آورد. در خاتمه اميدوار است اين كتاب مورد استفاده عموم واقع شده خوانندگان عزيز بهره كافى از آن ببرند و توفيقى عنايت شود تا چاپ جلدهاى بعدى در دسترس ‍ همگان قرار گيرد. ...شيراز - به تاريخ 18 ماه مبارك رمضان ، مطابق 18.9.47 سيد محمد هاشم دستغيب مقدمه مؤ لف اين ضعيف ، در مدت عمر خود، داستانهايى از بندگان صالحين و صاحبان تقوا و يقين ديده و شنيده ام كه هريك از آنها شاهد صدقى است بر الطاف الهيّه از بروز كرامات و استجابت دعوات و نيل به درجات و سعادات و ديدن آثار توسل به قرآن مجيد و ائمه طاهرين - صلوات اللّه عليهم اجمعين . در اين هنگام كه سنين عمرم رو به آخر و از 65 گذشته و قاصدهاى مرگ يعنى ضعف قوا و هجوم امراض ، مرا به قرب رحيل در جوار رب جليل و ملاقات اجداد طاهرين و ساير مؤ منين ، بشارت مى دهد، خواستم آنچه از آن داستانها بخاطر دارم در اين اوراق ثبت كنم به چند غرض : 1 - هرچند از عباد صالحين نيستم لكن ايشان را دوست دارم وآرزومندم كه از آنها بگويم و از آنها بنويسم و از آنها بشنوم و آنها را ببينم - ((گر از ايشان نيستى برگو از ايشان )) 2 - چنانچه در حديث رسيده نزد ياد خوبان رحمت خدا نازل مى شود، اميد است نويسنده و خوانندگان عزيز مشمول اين رحمت (عِنْدَ ذِكْرِ الصّالِحينَ تَنْزلُ الرَّحْمَةُ)، (8) باشيم . 3 - چون هريك از اين داستانها موجب تقويت ايمان به غيب و رغبت قلوب به عالم اعلى و توجه به حضرت آفريدگار است ، آنها را ثبت كردم تا فرزندانم و ساير خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شدايد و مشكلات ، دچار ياءس نشوند و دل به پروردگار، قوى دارند و بدانند كه دعا و توسل را آثارى است حتمى چنانچه سعى در تحصيل مراتب تقوا و يقين را مقامات و درجاتى است كه از حد ادراك بشرى افزون است . 4 - شايد پس از من عزيزى از مطالعه آنها با پروردگار خود آشنا شود و او را ياد كند و حال خوشى نصيبش گردد، خداوند هم به فضل و رحمتش ، اين روسياه را ياد فرمايد. 1 - صدقه مرگ را به تاءخير مى اندازد از ((آقاى سيد محمد رضوى ))(9) شنيدم كه فرمودند زمانى كه مرض سختى عارض ‍ دائى بزرگوارشان مرحوم آقاى ميرزا ابراهيم محلاتى شد، به طورى كه اطبا از معالجه ايشان اظهار ياءس كردند، امر فرمودند كه مرضشان را به عالم ربانى مرحوم ((حاج شيخ محمد جواد بيدآبادى )) كه مورد علاقه و ارادت جناب ميرزا بودند، خبر دهيم ، ما هم به اصفهان تلگراف كرديم و مرحوم بيدآبادى را از مرض سخت ميرزا با خبركرديم ، فورا جواب دادند مبلغ دويست تومان صدقه دهيد تا خداوند شفا عنايت فرمايد. هرچند آن مبلغ در آن زمان زياد بود، لكن هرطور بود فراهم آورده بين فقرا تقسيم كرديم و بلافاصله ميرزا شفا يافت . مرتبه ديگر ميرزاى محلاتى به سختى مريض شدند و اطبا اظهار ياءس كردند، من ابتدا مرحوم بيدآبادى را تلگرافا با خبر كردم و با اينكه جواب تلگراف را قبول و درخواست كرده بودم ، از ايشان جوابى نرسيد تا بالاخره در همان مرض ، ميرزا مرحوم شدند آنگاه دانستم كه سبب جواب ندادن اجل حتمى علاج ندارد مرحوم بيدآبادى اين بود كه اجل حتمى ميرزا رسيده و به صدقه جلوگيرى نمى شود. از اين داستان دو مطلب فهميده مى شود يكى آنكه به واسطه صدقه ممكن است در شفاى مريض تعجيل شود بلكه مرگ را به تاءخير اندازد و در باره تاءثير صدقه در شفاى مريض وتاءخير مرگ و طول عمر و دفع هفتاد قسم بلا، رواياتى از اهل بيت : رسيده و داستانهايى نقل گرديده كه ذكر آنها خارج از وضع اين جزوه است ، طالبين به كتاب ((لئالى الاخبار)) مرحوم تويسركانى و كتاب ((كلمه طيبه )) مرحوم نورى مراجعه كنند. مطلب ديگر آنكه : هرگاه اجل حتمى باشد و بقاى شخص مخالف حكمت ، حتمى خدا باشد دعا و صدقه از اين جهت بى اثر مى شود هرچند از ساير آثار خيريه دنيوى و اخروى آن بهره مند خواهد بود و براى تاءييد اين مطلب ، داستان ديگرى نقل مى گردد. 2 - اجل حتمى علاج ندارد از مرحوم حاج غلامحسين مشهور به تنباكو فروش ، شنيدم كه گفت از مرحوم آقاى حاج شيخ محمد جعفر محلاتى شنيدم كه فرمود هنگام مرض مرحوم حجة الاسلام شيرازى ، حاج ميرزا محمد حسن ، عده اى از بزرگان علما، اطراف بسترشان بودند و مى گفتند در هريك از مشاهد مشرفه مخصوصا در حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام و در اماكن متبركه مخصوصا در مسجد كوفه عده اى از اخيار معتكف شده اند و شفاى شما را از خداوند خواهانند وصدقه هاى بسيارى براى سلامتى حضرتت داده شده است و ما يقين داريم كه از بركات دعاها و صدقه ها خداوند شما را شفا مى بخشد و براى مسلمانان نگاه مى دارد. مرحوم ميرزا پس از شنيدن اين كلمات ، اين جمله را فرمود:((يا مَنْ لا يَرُدُّ حِكْمَتَهُ الْوَسائِلُ))، گويا آن جناب ملهم شده بود كه اجل حتمى ايشان رسيده و بايد رفت و لذا اشاره فرمود كه اين وسيله ها جلوگيرى از ((حكمت حتمى الهى )) نمى كند. 3 - تلاوت قرآن هنگام مرگ چون در داستان يكم از مرض موت ميرزاى محلاتى ذكرى شد، جنابت پليدى معنوى است دوست داشتم داستان موت ايشان را نيز نقل كنم . مرحوم حاج ميرزا اسماعيل كازرونى مى فرمود: در ساعت احتضار، ميرزاى محلاتى شروع فرمود به تلاوت آيات آخر سوره حشر و مكرر خواند تا مرتبه آخر در وسط آيه :(هُوَاللَّهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَالْمَلِكُ الْقُدّوُسُ السَّلامُ)(10) همينجا روح شريفش به عالم اعلى ارتحال فرمود (وَلا يَخْفى لُطْفُهُ) و راستى تمام سعادت همين است كه لحظه آخر عمر، زبان ودل به ياد خدا باشد و بميرد و همين است آرزوى تمام اهل ايمان :(وَفى ذلِكَ فَلْيَتَنا فَسِ الْمُتَنافِسُونَ) (11) اَللّهُمَّ اجْعَلْ خاتَمَةَ اَمْرِنا خَيْرا بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرينَ (ع ) 4 - جنابت ، پليدى معنوى است آقاى رضوى فرمودند كه مرحوم بيدآبادى سابق الذكر، به قصد تشرف به مدينه منوره از طريق بوشهر به شيراز تشريف آوردند و قريب دو ماه در اين شهر توقف فرمودند و در منزل آقاى على اكبر مغازه اى ميهمان بودند و در همان منزل براى اقامه نماز جماعت و درك فيض حضورشان هر سه وقت ، جمعى از خواص حاضر مى شدند. شبى غسل جنابت بر من واجب شده بود پس از اذان صبح از خانه بيرون آمدم به قصد رفتن حمام ، ناگاه حاج شيخ محمد باقر شيخ ‌الاسلام را ديدم كه عازم رفتن خدمت آقاى بيدآبادى بود، به من گفتند مگر نمى آيى برويم ، من حيا كردم بگويم قصد حمام دارم ، لذا با ايشان موافقت كرده پيش خودم گفتم وقت زياد است مى روم سلامى خدمت آقاى بيدآبادى عرض كنم و بعد به حمام مى روم . چون هر دو بر ايشان وارد شديم ، اول آقاى شيخ ‌الاسلام با ايشان مصافحه كرد و نشست ، بعد من نزديك رفته مصافحه كردم ، آهسته در گوشم فرمود:((حمام لازمتر بود)). من از اطلاع ايشان به خود لرزيدم و با خجلت و شرمسارى برگشتم ، مرحوم شيخ ‌الاسلام گفت آقاى رضوى كجا مى روى ؟ مرحوم بيدآبادى فرمود بگذاريد برود كه كار لازمترى دارد. از اين داستان به خوبى دانسته مى شود كه حدث جنابت و ساير احداث از امور اعتباريه محضه نيستند كه شارع مقدس براى آنها احكامى مقرر داشته ، چنانچه بعضى از اهل علم چنين تصور كرده اند، بلكه تمام حدثها يعنى تمام موجبات غسل و وضو خصوصا جنابت تماما از امور حقيقى و واقعى هستند؛ يعنى يك نوع قذارت وكثافت و تيرگى به واسطه آنها عارض روح مى شود كه در آن حال هيچ مناسبتى با نماز كه مناجات و حضور با حضرت آفريدگار است ندارد و نماز باطل است و اگرحدث اكبر مانند جنابت و حيض باشد، در آن حالت توقف در مساجد و مس ‍ خط قرآن مجيد نيز حرام است . به واسطه همان قذارت معنوى است كه در آن حالت چيز خوردن و خوابيدن و بيش ‍ از هفت آيه از قرآن تلاوت كردن ونزد محتضر حاضر شدن مكروه است ؛ (زيرا در آن حالت محتضر سخت محتاج ملاقات ملائكه رحمت است و ملائكه از قذارت جنابت و حيض سخت متنفرند) و غير اينها از محرمات و مكروهات در حالت جنابت و حيض كه تماما به واسطه آن قذارت معنوى است كه بعضى از خالصين از شيعيان و پيروان اهل بيت - عليهم السلام - كه به واسطه مجاهدات نفسانيه و رياضات شرعيه خداوند به آنها دل روشنى داده و امور ماوراى حس را درك مى كنند ممكن است آن قذارت را بفهمند چنانچه مرحوم بيدآبادى درك فرمود. و نظير اين داستان بسيار است از آن جمله در كتاب قصص العلماء مرحوم تنكابنى نقل كرده است از مرحوم آقا سيد عبدالكريم ابن سيد زين العابدين لاهيجى كه گفت پدرم مى گفت كه در عتبات عاليات تحصيل مى نمودم و در آخر زمان مرحوم آقا باقر وحيد بهبهانى - عليه الرحمه - بود و آقا به واسطه كهولت ، تدريس نمى فرمود و تلامذه آن بزرگوار تدريس مى كردند لكن آقا براى تبرك در خانه اش مجلس درسى داشت كه شرح لمعه را سطحى درس مى گفت و ما چند نفر به قصد تبرك به مجلس ‍ درس او مشرف مى شديم . از قضا روزى مرا احتلام عارض شد و نماز هم قضا شده بود و وقت درس آقا رسيده بود، پس به خود گفتم مى روم به درس تا درس فوت نشود و از آنجا به حمام رفته غسل مى كنم . پس وارد مجلس شديم و آقا هنوز تشريف نياورده بود و چون وارد شد با كمال بهجت و بشاشت به اطراف مجلس نظر مى نمود، به يك دفعه آثار هم و غم در بشره اش ظاهر شد و فرمود امروز درس نيست به منازل خود برويد و همه برخاستند و رفتند و من چون خواستم بروم آقا به من فرمود بنشين ، پس نشستم چون همه رفتند و كسى ديگر نبود، فرمود در آنجا كه نشسته اى پول كمى زير بساط است آن را بردار و برو غسل كن واز اين به بعد با جنابت در چنين مجلسى حاضر مشو. و از آن جمله در كتاب مستدرك الوسائل ، جلد 3 صفحه 401 در ذيل حالات عالم بزرگوار صاحب مقامات و كرامات جناب سيد محمد باقر قزوينى نقل كرده كه در سنه 1246 در نجف اشرف ، طاعون سختى به اهل نجف رسيد كه در آن ، قريب چهل هزار نفر هلاك شدند وهركس توانست فرار كرد جز جناب سيد مزبور كه پيش ‍ از آمدن طاعون شب در خواب حضرت اميرالمؤ منين (ع ) او را خبر كرده بودند و فرمودند:((بِكَ يَخْتِمُ يا وَلَدى )) يعنى تو آخر كسى هستى كه به طاعون از دنيا مى روى و همين طور هم شد؛ يعنى پس از مردن سيد، ديگر طاعون تمام شد و در اين مدت همه روزه سيد از اول روز تا شب در صحن مقدس شغلش نماز ميت خواندن بود و عده اى را ماءمور كرده بود براى جمع آورى جنازه ها و آوردن در صحن و عده اى را براى غسل و كفن و عده اى براى دفن ، تا اينكه گويد خبر داد به من سيد مرتضى نجفى كه در همان اوقات روزى نزد سيد بودم كه پيرمرد عجمى كه از اخيار مجاورين نجف اشرف بود آمد و نظر به سيد مى كرد و گريه مى نمود مثل اينكه به جناب سيد كارى داشت و دستش به سيد نمى رسيد چون جناب سيد او را چنين ديد به من فرمود از او بپرس حاجتى دارى ؟ پس به نزدش رفتم و گفتم حاجتى دارى ؟ گفت اگر اين روزها مرگم برسد آرزومندم كه جناب سيد بر جنازه ام منفردا يك نماز بخواند (چون به واسطه زيادتى جنازه ها سيد بر هرچند جنازه يك نماز مى خواند) پس آمدم به سيد حاجتش را خبر دادم ، قبول فرمود، پيرمرد رفت فردا جوانى گريان آمد و گفت من پسر همان پيرمردم و امروز طاعون او را زده و مرا فرستاده كه جناب سيد او را عيادت فرمايند، سيد قبول فرمود و سيد عاملى را جاى خود قرار داد براى نماز بر جنازه ها و خود براى عيادت آن مرد صالح آمد و جماعتى هم همراه سيد آمدند در اثناى راه ، شخص صالحى از خانه اش بيرون آمد چون سيد و جماعت را ديد پرسيد كجا مى رويد گفتم عيادت فلان . گفت من هم با شما مى آيم تا به فيض عيادت برسم ؛ چون سيد وارد بر آن مريض شد، آن مريض سخت شاد شد و اظهار محبت و مسرت مى كرد با هريك از آن جماعت تا آن مرد صالحى كه در وسط راه به ما ملحق شده بود وارد شد و سلام كرد ناگاه آن مريض متغير و متوحش و با دست و سر مكرر به او اشاره مى كرد كه برگرد و بيرون رو و به فرزندش اشاره كرد كه او را بيرون كن به طورى كه تمام حاضرين تعجب كرده و متحير شدند در حالى كه بين آن مريض وآن شخص ‍ هيچ سابقه آشنايى نبود پس آن مرد بيرون رفت و بعد از فاصله اى برگشت در اين مرتبه آن مريض به اونظر كرد و تبسم نمود و اظهار رضايت و مسرت كرد و چون همه خارج شديم سرش را از آن مرد پرسيديم ، گفت من جنب بودم و از خانه درآمدم كه حمام بروم چون شما را ديدم گفتم با شما مى آيم و بعد حمام مى روم چون وارد شدم و تنفر شديد آن مريض را ديدم دانستم كه در اثر جنابت من است ، بيرون رفتم و غسل كرده برگشتم و ديديد كه با من چگونه محبت كرد و خوشحال گرديد. صاحب مستدرك پس از نقل اين داستان عجيب ، مى فرمايد در اين داستان تصديق وجدانى است به آنچه در شرع مقدس از اسرار غيبى وارد نصيب شدن طىّاْلا رْض شده كه جنب و حائض در حال احتضارش وارد نشوند. 5 - نصيب شدن طىّ اْلاَرْض فاضل محقق جناب آقاى ميزرا محمود مجتهد شيرازى ، نزيل سامره - رحمة اللّه عليه - نقل فرمود از مرحوم حاج سيد محمد على رشتى كه غالب عمرش را در رياضات شرعى و مجاهدات نفسانيه گذرانيده بود در اوقاتى كه در مدرسه حاج قوام نجف ، طلبه و مشغول تحصيل علم بودم در بين طلاب مشهور بود كه شخص ‍ پاره دوزى كه درب باب طوسى است ((طى الارض )) دارد و هر شب جمعه نماز مغرب را در مقام مهدى عليه السلام در وادى السلام مى خواند و نماز عشا را در حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام بجا مى آورد، در صورتى كه بين نجف و كربلا بيش ‍ از سيزده فرسنگ وتقريبا دو روز راه پياده روى است ، من خواستم اين مطلب را تحقيق نمايم و به آن يقين كنم ، پس با آن مرد صالح پاره دوز آمد و شد نموده و رفاقت كردم و چون رفاقتم با او محكم شد روز چهارشنبه به يكى از طلاب كه با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم امروز براى كربلاحركت كن و شب جمعه در حرم باش ببين رفيق پاره دوز را مى بينى ؛ چون رفت غروب پنجشنبه با يك تاءثرى نزد رفيق پاره دوز رفتم و اظهار ناراحتى كردم . گفت تو را چه مى شود؟ گفتم مطلب مهمى است كه بايد الان به فلان طلبه رفيقم برسانم و متاءسفانه كربلا رفته و به او دسترسى ندارم . گفت مطلب را بگو خدا قادر است كه همين امشب به او برسد، پس نامه اى كه نوشته بودم به او دادم ، ايشان نامه را گرفت و به سمت وادى السلام رفت ، ديگر او را نديدم تا روز شنبه كه رفيقم آمد و آن نامه را به من داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشا رفيق پاره دوز به حرم آمد و آن نامه را به من داد. چون چنين ديدم يقين كردم كه پاره دوز، طى الارض دارد، در مقام برآمدم كه از او درخواست كنم كه جاگرج بشود من هم داراى طى الارض گردم . پس او را به خانه ام دعوت كردم چون هوا گرم بود پشت بام رفتيم و گنبد مطهر حضرت امير عليه السلام نمايان بود، پس از صرف شام مختصرى به ايشان گفتم غرض از دعوت اين است كه من يقين كردم شما طى الارض داريد وآن نامه اى كه به شما دادم براى يقين كردن من بود، الحال از شما خواهش مى كنم مرا راهنمايى كنيد كه چكنم تا جطى الارض ج نصيب من هم بشود. تا اين را شنيد و دانست كه سرّ او فاش شده ، صيحه اى زد و مثل چوب خشك افتاد به طورى كه وحشت كردم و گفتم از دنيا رفت . پس از آنكه به حال خودآمد، فرمود اى سيد! هرچه هست به دست اين آقاست و اشاره به گنبد مطهر كر دو گفت و هر چه مى خواهى از او بخواه ، اين را گفت و رفت و ديگر در نجف اشرف ديده نشد و هرچه تحقيق كردم ديگر كسى او را نديد اين داستان را از چند نفر ديگر از علماى اعلام شنيدم كه همه از قول سيدرشتى مرحوم نقل كردند. مبادا خواننده عزيز تعجب كند و برايش گران باشد كه اين قضيه را باور كند؛ زيرا براى ائمه طاهرين ، طى الارض دادن به يكى از دوستانشان چيزى نيست و براى اين مطلب نظيرهايى است كه در كتب روايات ثبت است . از آن جمله در جلد 11 بحارالانوار، ذيل حالات امام هفتم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده از على بن يقطين كه رئيس الوزراى هارون و از شيعيان خالص ‍ بود و ابراهيم جمال كوفى سخت از او نگران و ناراحت بود، هنگامى كه بر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در مدينه وارد شد حضرت به او بى اعتنايى فرموده و فرمود تا ابراهيم از تو راضى نشود من از تو راضى نمى شوم ، عرض كرد ابراهيم در كوفه است و من مدينه ام پس آن حضرت او را به اعجاز در يك لحظه از مدينه به كوفه ، درب خانه ابراهيم حاضر فرمود. ابراهيم را صدا زد، از خانه اش بيرون آمد، على بن يقطين حاضر فرمود. ديد، على گزارش كارش را به او گفت و او را از خود راضى ساخت بلكه صورت خود را زمين بگذارد و او را قسم داد كه پاى خود را بر صورتم گذار تا امام عليه السلام از من راضى شود، بعد در همان لحظه به مدينه برگشت و امام عليه السلام از او دلشاد گرديد. و مانند سير دادن امام محمد تقى عليه السلام خادم مسجد راءس الحسين در شام را در يك شب از دمشق به كوفه و به مدينه و مسجدالحرام و برگشتن به جاى خود و نظاير آن كه ذكر آنها منافى وضع اين رساله است ؛ زيرا در اينجا تنها آنچه از اهل وثوق و اطمينان شنيده شده يا ديده شده نوشته مى گردد نه آنچه در كتب ثبت شده و گاهى براى تاءييد مطلب از آنها هم نقل مى گردد. 6 - زنده شدن پس از مرگ و نيز از همان مرحوم آقاميرزا محمود شنيدم كه فرمود در نجف اشرف مرحوم آقا شيخ محمد حسين قمشه اى كه از فضلا و تلاميذ مرحوم سيد مرتضى كشميرى بود مشهور شده بود كه ((از گور گريخته )) و سبب اين شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنيدم اين بود كه ايشان در سن هيجده سالگى در قمشه به مرض حصبه مبتلا مى شود، روز به روز مرضش سخت تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور زيادى در همان اطاقى كه مريض بود مى گذارند، ايشان بدون اطلاع كسى ، از آن انگورها مى خورد و مرضش شديدتر شده تا مى ميرد. در آن حال حاضرين گريان شدند و چون مادرش آمد و فرزندش را مرده ديد مى گويد كسى دست به جنازه فرزندم نزند تا برگردم ، فورا قرآن مجيد را برداشته و بالاى بام مى رود و سرگرم تضرع به حضرت آفريدگار مى شود و قرآن مجيد و حضرت ابا عبدالله الحسين را شفيع قرار مى دهد و مى گويد دست برنمى دارم تا فرزندم را به من برگردانيد. چند دقيقه بيش نمى گذرد كه جان به كالبد آقا محمد حسين برمى گردد و به اطراف خود مى نگرد مادرش را نمى بيند، مى گويد به والده بگوييد بيايد كه خداوند مرا به حضرت اباعبداللّه عليه السلام بخشيد. مادر را خبر مى كنند بيا كه فرزندت زنده شده ، سپس گزارش خود را نقل نمود كه چون مرگ من رسيد دو نفر نورانى سفيدپوش نزدم حاضر شدند و گفتند چه باكى دارى ، گفتم تمام اعضايم درد مى كند، يكى از آنها دست برپايم كشيد، پايم راحت شد، هرچه دست را رو به بالا مى آورد درد بدن راحت مى شد، يك دفعه ديدم تمام اهل خانه گريانند هرچه خواستم به آنها بفهمانم كه من راحت شدم ، نتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حركت دادند، بسيار خوش و خرم بودم ، در بين راه بزرگى نورانى حاضر شد و به آن دو نفر فرمود:((ما سى سال عمر به اين شخص عطا كرديم در اثر توسل مادرش به ما، او را برگردانيد)). به سرعت مرا برگردانيدند ناگهان چشم باز نمودم اطرافيان را گريان ديدم به مادر خود گفتم كه توسل تو پذيرفته شد و مرا سى سال عمر دادند و غالب آقايان نجف كه اين داستان را از خودش شنيده بودند، در راءس مدت سى سال ، منتظر مرگش ‍ بودند و در همان راءس سى سال هم در نجف اشرف مرحوم گرديد. نظير اين داستان است آنچه در آخر كتاب دارالسلام عراقى نقل كرده از صالح متقى ملا عبدالحسين ، مجاور كربلا و داستانى است طولانى و خلاصه اش آنكه پسر ملا عبدالحسين از بام خانه اش مى افتد و مى ميرد، پدرش پريشان و نالان بى اختيار به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام پناهنده مى شود و زنده شدن پسرش را مى طلبد و مى گويد تا پسرم را ندهيد از حرم خارج نمى شوم ، بالاخره همسايگان از آمدن پدر ماءيوس شده و مى گويند بيش از اين نمى شود جنازه را معطل گذاشت به ناچار جنازه پسر را به غسّالخانه مى برند، در اثناء غسل ، به شفاعت حضرت اباعبداللّه عليه السلام روح پسر به بدنش برمى گردد لباسهايش را مى پوشد و با پاى خود به حرم حضرت مى آيد و به اتفاق پدرش به منزل برمى گردد. نجات از دشمن موارد زنده شدن مردگان به اعجاز ائمه طاهرين : بسيار است و پاره اى از آنها در كتاب مدينة المعاجز ضمن معجزات آن بزرگواران مذكور است . 7 - نجات از دشمن و نيز نقل فرموده اند كه مرحوم شيخ محمد حسين قمشه اى مزبور، عازم زيارت ائمه طاهرين كه در عراق مدفونند مى شود،الاغى تندرو مى خرد و اثاثيه خود را كه مقدارى لباس و خوراك و چند جلد كتاب بود در خرجين مى گذارد و بر الاغ مى بندد، از آن جمله كتابچه اى داشته كه در آن مطالب مناسب و لازم نوشته بود و ضمنا مطالب منافى با تقيه از سب و لعن مخالفين در آن نوشته بود. پس با قافله حركت مى كند تا به گمرك بغداد وارد مى شود، يك نفر مفتش با دو نفر ماءمور مى آيند، مفتش مى گويد خرجين شيخ را باز كنيد، تصادفا مفتش در بين همه كتابها همان كتابچه را برمى دارد و باز مى كند و همان صفحه اى كه در آن مطالب مخالف تقيه بوده مى خواند. پس نگاه خشم آميزى به شيخ مى كند و به ماءمورين مى گويد شيخ را به محكمه كبرى ببريد و تمام زوار را پس از جلب شيخ ، بدون تفتيش رها مى كند و خودش هم مى رود. در سابق ، فاصله بين گمرك و شهر، مسافت زيادى خالى از آبادى بوده است آن دو ماءمور اثاثيه شيخ را بار الاغ مى كنند و شيخ را از گمرك بيرون مى آورند و به راه مى افتند. پس از طى مسافت كمى ، الاغ از راه رفتن مى افتد به قسمى كه براى دو ماءمور، رنجش خاطر فراهم مى شود، يكى به ديگرى مى گويد خسته شدم ، اين شيخ كه راه فرار ندارد من جلو مى روم تو با شيخ از عقب بياييد. مقدارى از راه را كه پليس دوم طى مى كند، بالاخره در اثر حرارت آفتاب و گرمى هوا او هم خسته و تشنه و وامانده مى شود،به شيخ مى گويد من جلو مى روم تا خود را به سايه و آب برسانم تو از عقب ما بيا جوج به ما ملحق شو. شيخ چون خود را تنها و بلامانع مى بيند و خسته شده بود سوار الاغ مى شود، تا سوار مى شود، حال الاغ تغيير كرده دو گوش خود را بلند مى كند و مانند اسب عربى با كمال سرعت مى دود تا به ماءمور اول مى رسد، همينكه مى خواهد بگويد بيا الاغ راهرو گرديد تو هم سوار شو، مثل اينكه كسى دهانش را مى بندد جوج چيزى نمى گويد، با سرعت از پهلوى پليس مى گذرد و پليس هم هيچ نمى فهمد، شيخ مى فهمد كه لطف الهى است و مى خواهند او را نجات دهند تا به پليس دوم مى رسد، هيچ نمى گويد او هم كور و كر گرديده شيخ را نمى بيند و پس از عبور از ماءمور دوم ، زمام الاغ را رها مى كند تا هرجا خدا مى خواهد الاغ برود، الاغ وارد بغداد مى شود و بى درنگ از كوچه هاى بغداد گذشته وارد كاظمين 8 مى شود و در كوچه هاى شهر كاظمين مى گردد تا خودش را به خانه اى كه رفقاى شيخ آنجا وارد شده بودند رسانده سرش را به در خانه مى زند. پس از ملاقات رفقا، بزودى از كاظمين بيرون مى رود و خداى را بر نجات از اين شرّ بزرگ سپاسگزارى مى كند 8 - نورافشانى ضريح حضرت امير(ع ) و باز شدن دروازه نجف و نيز نقل فرمودند از جناب شيخ محمد حسين مزبور كه فرموده بود شبى دوساعت از شب گذشته به قصد خريد ترشى از خانه بيرون آمدم و دكان ترشى فروشى نزديك سور شهر بود (سابقا شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آن متصل به بازار بزرگ و بازار بزرگ متصل به درب صحن مقدس و درب صحن محاذى ايوان طلا و درب رواق بوده است به طورى كه اگر تمام درها باز بود، شخص از دروازه ، ضريح مطهر را مى ديد) و شيخ مزبور هنگام عبور مى شنود عده اى پشت دروازه در را مى كوبند و مى گويند:((يا عَلى ! اَنْتَ فُكَّ اْلبابَ؛ يعنى ياعلى ! خودت در را باز كن )). و معجزه رضويه - شفاى بيمار ماءمورين به آنها اعتنايى نمى كنند، چون اول شب كه در را مى بستند تا صبح باز كردنش ممنوع بود. آقاى شيخ مى رود ترشى مى خرد و برمى گردد چون به دروازه مى رسد اين دفعه عده زوارى كه پشت در بودند شديدتر ناله كرده و عرض مى كنند يا على ! در را باز كن و پاها را سخت به زمين مى كوبند. آقاى شيخ پشت خود را به ديوار مى زند كه از طرف راست چشمش به سمت مرقد مبارك و از طرف چپ دروازه را مى بيند، ناگاه مى بيند از طرف قبر مبارك ، نورى به اندازه نارنج آبى رنگ خارج شد و داراى دو حركت بود، يكى به دور خود و ديگرى رو به صحن و بازار بزرگ و با كمال آرامى مى آيد. آقاى شيخ نيز كاملا چشم به آن دوخته است با نهايت آرامش از جلو روى شيخ مى گذرد و به دروازه مى خورد ناگاه در و چهارچوب آن از ديوار كنده مى شود و بر زمين مى افتد. عربها با نهايت مسرت و بهجت ، به شهر وارد مى شوند. داستان ششم و هفتم و هشتم را غالب نجفى ها خصوصا اهل علم باخبرند و هنوز بعضى از رجال علم كه مرحوم محمد حسين را ديده و اين مطالب را بلاواسطه از او شنيده اند، در قيد حياتند و اگر اسامى نقل كنندگان را ثبت كنيم طولانى مى شود و لزومى هم ندارد. 9 - معجزه رضويه - شفاى بيمار و نيز جناب ميرزاى مرحوم نقل فرمود از جناب شيخ محمد حسين مزبور كه ايشان به قصد تشرف به مشهد حضرت رضا عليه السلام از عراق مسافرت مى كند و پس از ورود به مشهد مقدس ، دانه اى در انگشت دستش آشكار مى شود و سخت او را ناراحت مى كند، چند نفر از اهل علم او را به مريضخانه مى برند، جراح نصرانى مى گويد بايد فورا انگشتش بريده شود و گرنه به بالا سرايت مى كند. جناب شيخ قبول نمى كند و حاضر نمى شود انگشتش را ببرند. طبيب مى گويد اگر فردا آمدى بايد از بند دست بريده شود، شيخ برمى گردد و درد شدت مى كند و شب تا صبح ناله مى كند، فردا به بريدن انگشت راضى مى شود. چون او را به مريضخانه مى برند ، جراح دست را مى بيند و مى گويد بايد از بند دست بريده شود، شيخ قبول نمى كند و مى گويد من حاضرم فقط انگشتم بريده شود، جراح مى گويد فايده ندارد و اگر الان از بند دست بريده نشود به بالاتر سرايت كرده و فردا بايد از كتف بريده شود، شيخ برمى گردد و درد شدت مى كند به طورى كه صبح به بريدن دست راضى مى شود؛ چون او را نزد جراح مى آورند و دستش را مى بيند مى گويد به بالا سرايت كرده و بايد از كتف بريده شود و از بند دست فايده ندارد و اگر امروز از كتف بريده نشود فردا به ساير اعضا سرايت مى كند و بالاخره به قلب مى رسد و هلاك مى شود. شيخ به بريدن دست از كتف راضى نمى شود و برمى گردد و درد شديدتر شده تا صبح ناله مى كند و حاضر مى شود كه از كتف بريده شود، رفقايش او را براى مريضخانه حركت مى دهند تا دستش را از كتف ببرند، در وسط راه شيخ گفت اى رفقا! ممكن است در مريضخانه بميرم ، اول مرا به حرم مطهر ببريد پس ايشان را در گوشه اى از حرم جاى دادند، شيخ گريه و زارى زيادى كرده و به حضرت شكايت مى كند و مى گويد آيا سزاوار است زاير شما به چنين بلايى مبتلا شود و شما به فريادش نرسيد:((وَاَنْتَ اْلاِمامُ الَرّؤُفُ)) خصوصا در باره زوار، پس حالت غشوه عارضش مى شود در آن حال حضرت رضا عليه السلام را ملاقات مى كند، آن حضرت دست مبارك بر كتف او تا انگشتانش كشيده و مى فرمايد شفا يافتى ، شيخ به خود مى آيد مى بيند دستش هيچ دردى ندارد. رفقا مى آيند او را به مريضخانه ببرند، جريان شفاى خود رابه دست آن حضرت به آنها نمى گويد چون او را نزد جراح نصرانى مى برند جراح دستش را نگاه مى كند اثرى از آن دانه نمى بيند به احتمال آنكه شايد دست ديگرش باشد آن دست را هم نظر مى كند مى بيند سالم است ، مى گويد اى شيخ آيا مسيح عليه السلام را ملاقات كردى ؟! عنايت و صله حضرت رضا(ع ) شيخ فرمود: كسى را كه از مسيح عليه السلام بالاتر است ديدم و مرا شفا داد پس ‍ جريان شفا دادن امام عليه السلام را نقل مى كند. 10 - عنايت وصله حضرت رضا (ع ) شنيدم از عالم عامل و فاضل كامل جناب حاج شيخ محمد رازى مؤ لف كتاب آثارالحجه و غيره كه فرمود شنيدم از جناب سيدالعلماء مرحوم حاج آقا يحيى (امام جماعت مسجد حاج سيد عزيزاللّه در تهران ) و از جمعى ديگر از اهل علم كه نقل فرمودند از مرحوم حاج شيخ ابراهيم مشهور به صاحب الزمانى كه فرموده روز تولد حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام (11 ذيقعده ) قصيده اى در ولادت و مدح آن حضرت گفتم و از خانه بيرون آمدم به قصد ملاقات نايب التوليه كه قصيده ام را براى او بخوانم . چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم نادان ، سلطان اينجاست كجا مى روى ؟ قصيده ات را براى خودشان چرا نمى خوانى ؟! پس ، از قصد خود پشيمان و تائب شدم و به حرم مطهر مشرف شدم و قصيده ام را مقابل ضريح مقدس خواندم ، پس عرض كردم يا مولاى از جهت معيشت در فشارم ، امروز هم عيد است اگر صله اى عنايت فرماييد بجاست ناگاه از سمت راست كسى ده تومان در دست من گذاشت ، گرفتم و عرض كردم يا مولاى كم است ، فورا از سمت چپ كسى ده تومان ديگر در دستم گذاشت ، باز عرض كردم كم است ، ده تومان ديگر در دستم گذاشتند، خلاصه تا شش مرتبه استدعاى زيادتى كردم و در هر مرتبه ده تومان مرحمت فرمودند (البته ده تومان آن زمان مبلغ قابل توجهى بوده است ) چون مبلغ شصت تومان را كافى ديدم ، خجالت كشيدم كه باز طلب زيادتى كنم ، پول را در جيب گذاشته تشكر كردم و از حرم مطهر خارج شدم ، در كفشدارى عالم ربانى مرحوم حاج شيخ حسنعلى تهرانى را ديدم كه مى خواهد به حرم مشرف شود، مرا كه ديد در بغل گرفت و فرمود حاج شيخ خوب زرنگ شده اى با حضرت رضا عليه السلام نزديك شده و روى هم ريخته ايد، تو شعر مى گويى و آن حضرت به تو صله مى دهد، بگو چه مبلغى صله دادند؟ گفتم شصت تومان ، فرمود حاضرى شصت تومان رابدهى و دو برابر آن جراج بگيرى ؟ قبول كردم شصت تومان را دادم وايشان 120 تومان به من مرحمت فرمود، بعدا پشيمان شدم كه آن وجهى كه امام مرحمت فرمودند چيز ديگر بود، خدمت شيخ برگشتم و آنچه اصرار كردم ايشان معامله را فسخ نفرمود. 11 - عنايت حسين (ع ) شنيدم از زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج شيخ غلامرضاى طبسى كه تقريبا در 35 سال قبل جبه ج شيراز تشريف آورده و چند ماهى در مدرسه آقا باباخان توقف داشتند و بنده هم به فيض ملاقاتشان رسيدم ، فرمود با چند نفر از دوستان با قافله به عتبات عاليات مشرف شديم هنگام مراجعت براى ايران شب آخر كه در سحر آن بايد حركت كنيم متذكر شدم كه در اين سفر مشاهد مشرفه و مواضع متبركه را زيارت كردم جز مسجد براثا و حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم ، به رفقا گفتم بياييد به مسجد براثا برويم . گفتند مجال نيست و خلاصه نيامدند ، خودم تنها از كاظمين بيرون آمدم تا به مسجد رسيدم ، ديدم در بسته است ومعلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و كسى هم نيست حيران شدم كه چكنم اين همه راه به اميدى آمدم ، به ديوار مسجد نگريستم ديدم مى توانم از ديوار بالا بروم بالاخره هر طورى بود از ديوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز ودعا شدم به خيال اينكه در مسجد را از داخل بسته اند و باز كردنش آسان است ، در داخل مسجد هم كسى نبود، پس از فراغت آمدم در راباز كنم ديدم قفل محكمى بر در زده اند و به وسيله نردبان يا چيز ديگر رفته اند. حيران شدم چكنم ديوار داخل مسجد هم طورى بود كه هيچ نمى شد از آن بالا مسجد براثا رفت . با خود گفتم عمرى است دَم از حسين عليه السلام مى زنم و اميدوارم كه به بركت آن حضرت در بهشت به رويم باز شود با اينكه درب بهشت يقينا مهمتر است و باز شدن اين در هم به بركت حضرت ابى عبداللّه عليه السلام سهل است پس با يقين تمام دست به قفل گذاشتم و گفتم يا حسين عليه السلام و آن راكشيدم ، فورا باز گرديد، در را باز كردم و از مسجد بيرون آمدم و شكر خدا را بجا آوردم و به قافله هم رسيدم . مسجد براثا محدث قمى - عليه الرحمه - در مفاتيح فرموده ((مسجد براثا)) از مساجد معروفه متبركه است و بين بغداد و كاظمين واقع شده جوج در راه ، زوّار غالبا از فيض آن محروم و اعتنايى به آن ندارند با همه فضايل و شرافتى كه براى آن نقل شده است . ((حموى )) كه از مورخين سنه ششصد است در معجم البلدان گفته ((براثا)) محله اى بود در طرف بغداد در قبله كرخ و جنوبى باب محول و براى آن مسجد جامعى بود كه شيعيان در آن نماز مى گذاشتند و خراب شده و گفته كه قبل از زمان راضى باللَّه خليفه عباسى شيعيان در آن مسجد جمع مى گشتند و سب صحابه مى نمودند ... راضى باللَّه امر كرد در آن مسجد ريختند و هر كه را ديدند گرفتند و حبس نمودند و مسجد را خراب كرد و با زمين هموار نمود شيعيان ، اين خبر را به اميرالامراى بغداد به حكم ماكانى رسانيدند او به اعاده بنا و وسعت و احكام آن حكم نمود و اسم راضى باللَّه را در صدر آن نوشت و پيوسته آن مسجد معمور ومحل اقامه نماز بود تا بعد از سنه 450 كه تا الان معطل مانده . و ((براثا)) پيش از بناى بغداد، قريه اى بود كه گمان مردم آن است كه على عليه السلام مرور به آن كرده در زمانى كه به مقاتله خوارج نهروان مى رفت و در مسجد جامع مزبور، نماز خوانده و در حمامى كه در آن قريه بوده داخل شده و بعد از نقل داستان ابوشعيب براثى ، گويد از مجموع اخبار وارده در فضيلت مسجد براثا دوازده فضيلت براى آن است كه آنها را ذكر مى كند و بعد مى فرمايد فعلا مسجد در بسته و مورد اعتنا نيست . بنده كه در پنج سال قبل مشرف شدم ، مسجد براثا را بحمداللّه معمور و از هر جهت مجهز ديدم و تعمير اساسى شده و داراى برق و لوله آب و درب مسجد هم باز و مورد تردد مؤ منين بود. 12 - دو قضيه عجيب از مرحوم حاج شيخ مرتضى طالقانى در مدرسه سيد نجف اشرف ، شنيدم كه فرمود در اين مدرسه در زمان مرحوم آقاى سيد محمد كاظم يزدى ، دو قضيه عجيب و متضاد مشاهده كردم ؛ يكى آنكه در فصل تابستان كه عده اى از طلاب در صحن وعده اى پشت بام مى خوابيدند شبى از صداى هياهوى طلاب از خواب بيدار شدم ، ديدم همه طلاب به سمت صحن مى روند و دور يك نفر جمعند، پرسيدم چه خبر شده ؟ گفتند فلان طلبه خراسانى (بنده اسم او را فراموش كرده ام ) پشت بام خوابيده بوده و غلطيده و از بام افتاده است . من هم به بالين او رفتم ديدم صحيح و سالم است و تازه مى خواهد از خواب بيدار شود، گفتم او را خبر ندهيد كه از بام افتاده است ، خلاصه او را در حجره برديم و آب گرمى به او داديم تا صبح شد و به اتفاق او به درس مرحوم سيد حاضر شديم و قضيه را به مرحوم سيد خبر داديم سيد خوشحال شد و امر فرمود گوسفندى بخرند و در مدرسه ذبح كنند و گوشتش ‍ را بين فقرا تقسيم نمايند. بعد از چند روز در همين مدرسه همان طلبه يا طلبه ديگر (ترديد از بنده است ) در سرداب سن به روى تختى كه ارتفاعش از دو وجب كمتر بود خوابيده و در حال خواب مى غلطد و از تخت مى افتد و بلافاصله مى ميرد و جنازه اش را از سرداب بالا مى آورند. اين دو قضيه عجيب و صدها نظير آن به ما مى آموزد كه تاثير هر سببى موقوف به خواست خداوندى است كه اسباب راموثر قرار داده است ، زيرا مى بينيم سبب قوى كه قطع به تاثير آن است مانند افتادن از بام دوطبقه سيد كه قاعدتا بايد خورد شود و بميرد، كوچكترين اثرى از آن ظاهر نمى شود چون خداى عالم نخواسته و بالعكس ، افتادن از تخت كوتاه يك وجبى كه قاعدتا نبايد صدمه اى وارد آورد، چه رسد به كشتن ، سبب مردن مى گردد.
جمعه 27 اسفند 1389 - 9:41:32 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://hosseinhashemi.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 28 اسفند 1389   7:00:58 PM

سلام به تمام دوستانم میخواستم پیشاپیش عید رو به شما عزیزان تبریک بگم انشاءالله که سال خوبی رو داشته باشید

آخرین مطالب


یک روزی حیا آنقدر بازارش گرم بود


همیشه یاد خدا


مطلب زیبا


شیطان و گمراه کردن


پادشاه و سه وزیرش


سلام امام زمانم


امام زمان


مرگ به دنبال شماست


ملاک ازدواج


بازی روزگار


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

34059 بازدید

15 بازدید امروز

18 بازدید دیروز

38 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements