×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

بازگشتی عاشقانه

× تقریبا میشه گفت میخوام یه کشکول درست کنم
×

آدرس وبلاگ من

hosseinhashemi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/raha_h70

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

چنين است رسم سراى كهن

چنين است رسم سراى كهن تاريخ گذشتگان آئينه عبرت است و بر ما لازم است در اين نكته فكر كنيم كه آيا اين قدرتها و امكانات كه در اختيار انسانها قرار مى گيرد در چه راه بكار گرفته مى شود؟ آيا در راه تاءمين رفاه بشر يا در راه تخريب جهان و بدبختى انسانها؟ آيا اسكندر با آنهمه تلاشها و توسعه طلبيها و غارتها و كشتارها چه كرد؟ و عاقبت كجا رفت ؟ چقدر خوب بود كه او بيدار مى شد و اين قدرتها را در راه رفاه بشر به كار مى انداخت ، و اين فكر را مى كرد كه سرانجام كارش چه خواهد شد؟ فردوسى مى گويد: اگر چرخ گردون كشد زين تو سرانجام خشتست بالين تو اگر شاه گردى سرانجام چه ؟ زآغاز تخت و زفرجام چه ؟ دلت را بتيمار(24) چندين مبند بس ايمن مشو بر سپهر بلند تو بى جان شوى او بماند دراز حديثى درازست چندين مناز تو از آفريدون فزونتر نه اى چو پرويز با تخت و افسر نه اى چو جمشيد ديوت بفرمان نبود چو كاوس گردونت ايوان نبود(25) ستاند دهد ديگرى را دهد جهان خوانيش بى گمان برجهد جهان سر بسر حكمت و عبرت است چرا بهره ما همه غفلت است . شاعران بزرگ و سخن سرايان معروف ايران درباره كمتر كسى مانند اسكندر شعر گفته و از اين راه هوشمندان را به بى ثباتى زندگانى دنيا و عبرت آموزى متنبه ساخته و به بهره بردارى از فرصتهاى زندگى ترغيب نموده اند. در پايان اين فصل براى نمونه باين قطعه نيز توجه كنيد: سكندر كه از علم با بهره بود به دين و خرد در جهان شهره بود بعقل و بدانش سرافراز بود زشاهان به انصاف ممتاز بود چو در جنگ بردى شمشير دست فتادى در اجرام اختر شكست شدى تيره چون عرض دادى سپاه زگرد سواران رخ مهر و ماه برفت از جهان با هزاران دريغ نه او را سپه مانع آيد نه تيغ اگر دافع مرگ بودى سپاه سكندر بدى در جهان پادشاه سكندر بسى گرد گيتى شتافت ولى چشمه زندگانى نيافت چو او را چنين بود انجام كار ترا حال چون باشد از روزگار گرفتم كه عالم گرفتى تمام جهانگشت چاكر فلك شد غلام نآخر چو كوس اجل كوفت مرگ بريزد گل زندگى بار و مرگ حياتيكه او را ممات از قفا است اگر آب خضر است آن بيوفا است آيا اسكندر همان ذوالقرنين است ؟ قرآن سه بار از ذوالقرنين نام برده است قرآن در سوره كهف سه بار از ذوالقرنين نام برده (26) و اين خصوصيات را براى او بيان نموده است : 1 - ((ما ذوالقرنين را بر زمين تسلط و تمكين بخشيديم و آنچه را كه براى استوارى حكومت و اكمال فتوحات خود لازم داشت در اختيارش ‍ نهاديم ))(27) 2 - سه پيشروى مهم نصيب دوالقرنين شد، اول نفوذ (و لشكر كشى ) در سمت غرب ، دوم نفوذ (و لشكركشى ) در سمت شرق ، سوم هجوم به طرف بلاد كوهستانى و دشتهاى شمال شرقى براى جلوگيرى از ياءجوج و ماءجوج (قبايل وحشى بيابانى كه در شمال شرقى مى زيسته اند) و ساختن ((سد)) بخاطر مسدود كردن راه تجاوز آنها(28). 3 - ذوالقرنين طرفدار عدالت بود و از ظلم و ستم دورى مى كرد و از ضعفا و ناتوانان حمايت مى نمود(29). 4 - او به خدا و آخرت ايمان داشت (30). 5 - او حرص به ثروت اندوزى نداشت از اينرو پس از ساختن سد، مغلوبين خواستند مالى فراهم كنند و به او بدهند، او نپذيرفت و گفت : آنچه خدا به من عطا كرده مرا از اموال شما بى نياز خواهد كرد(31). اينك در اين باره سؤ ال مى شود كه آيا ذوالقرنين با اين خصوصيات چه كسى بوده است؟ اختلاف نظر بين مفسران و علماى تاريخ درباره ذوالقرنين بين مفسران و علماى تاريخ ، آراء و گفتگوهاى بسيار به ميان آمده است و در رواياتى كه مربوط به ذوالقرنين هست نيز اختلاف وجود دارد. در مورد اسم ذوالقرنين ، در بعضى از روايات آمده ، نام او ((عياش )) بود و در بعضى ديگر آمده اسم او ((اسكندر)) بود، و در پاره اى اسم او ((مرز يابن مرز به يونانى )) و در برخى ديگر اسم او ((مصعب بن عبدالله بن قحطان )) و در بعضى ((صعب بن ذى المراثد)) و در بعضى ديگر ((عبدالله بن ضحاك )) و... آمده است (32). فخر رازى در تفسير خود اصرار دارد كه ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى است ، و در اين باره گفتارى دارد كه خلاصه اش اين است : قرآن دلالت مى كند كه قلمرو حكومت ذوالقرنين تا به آخر غرب و شرق و سمت شمال رسيد و بنابر شهرت تاريخى كسى كه حكومتش به اين حد رسيد، جز اسكندر شخص ديگرى نيست ، چه آنكه اسكندر بر تمام كشورها مسلط شد سپس به مصر رفت اسكندريه را ساخت و سپس وارد شام شد و هر جا قدم مى نهاد آنجا را فتح مى كرد، بر ايران و هند و چين و... تسلط يافت ، وقتى كه قرآن ذوالقرنين را چنين معرفى مى كند كه بر همه جا تسلط يافت و در تاريخ ثابت شده كه اسكندر قاف تا فاف عالم را گرفت پس ‍ ذوالقرنين همان اسكندر است (33) در گفتار فخر رازى چند اشكال وجود دارد: نخست اينكه كسى كه از نظر تاريخ بر مشرق و مغرب و شمال و جنوب تسلط يافته باشد، تنها اسكندر نيست ، بلكه افرادى نيز مثل كورش ، بخت النصر و... چنين استيلاء پيدا كردند. دوم اينكه قرآن ، ذوالقرنين را مؤ من به خدا و روز قيامت و يگانه پرست معرفى مى كند، در صورتى كه اسكندر از ستاره پرستان بود و نقل كرده اند كه حيوانى را براى ستاره مشترى ذبح نمود(34). سوم اينكه : در هيچيك از تواريخ ذكر نشده كه اسكندر مقدونى سد ياءجوج و ماءجوج را ساخته باشد. چهارم اينكه : اسكندر در راه كشورگشائى ، افراد بسيارى را كشت و خونريزى در عالم بپا كرد، در صورتى كه قرآن ، ذوالقرنين را عادل و مهربان و مخالف ظلم معرفى كرده است ... علامه سيد هبة الدين شهرستانى مى گويد: ذوالقرنين يكى از پادشاهان تبابعه (35) يمن بوده است ، و چون يمن با حجاز مجاور هم بوده اند مردم حجاز از پيغمبر (ص ) جوياى جريان و داستان او گرديدند، و قرآن به خواست آنها پاسخ مثبت داد و شرح حال او را بيان كرد(36). اخيرا آقاى ابوالكام آزاد، وزير اسبق فرهنگ هندوستان با تحقيقات دامنه دار و ذكر قرائنى در مقام اثبات اين نكته برآمده است كه منظور از ذوالقرنين ، كورش كبير(37) است ، و تمام علائم و اوصافى كه قرآن در مورد ذوالقرنين گفته با اوصاف كورش تطبيق مى كند(38). آقاى علامه طباطبائى نيز اين قول را قابل انطباقتر از اقوال ديگر با قرآن و قابل قبولتر مى داند(39). وارث ملك كيان دنيا با تحولات و دگرگونيهائى كه در اوضاع خود دارد، راستى عجيب است ، و عجيب تر آنكه انسانها با ديدن اين سراى رنگارنگ دل به آن مى بندند و احيانا در راه آن ، دين هم مى فروشند. اينك براى ترسيم اين معنا باز تاريخ را ورق مى زنيم و در اين آئينه عبرت ، چهره ديگرى را مى بينيم : دارا فرزند بهمن بن گشتاسب بن سهراب بن كيخسرو كه يكى از سلاطين بزرگ و معروف ايران است ، در اوج شكوه مى زيست ، آوازه كشورگشائى و اقتدار و عظمت او به همه جا رسيده و در اندك زمانى همه گردن فرازان آن عصر را تحت فرمان آورد، پادشاهان قدرتمند خدمت آستانش را موجب افتخار و سرافرازى مى دانستند. در پهنه گيتى فقط ((فيلقوس ))كه قيصر و فرمانفرماى كشور مقتدر روم بود با وى از در مبارزه وارد شد، و سر از فرمان او تافت ، وقتى كه اين مطلب را گزارشگران به ((دارا))گزارش دادند، او مانند تنوره آتش فشان مشتعل گرديد، و فورا با سپاه بيكران خود فرمان داد تا براى سركوبى وى متوجه روم شوند قيصر پس از اطلاع از اين امر با تجهيز سپاه ، براى مقابله ، حركت كرد. دو سپاه مجهز و نيرومند دارا و قيصر در برابر هم صف آرائى كردند و بى امان به جنگ پرداختند، طولى نكشيد كه سپاه قيصر درهم شكسته شد، تا آنجا كه خود قيصر، ناگزير جبهه جنگ را پشت سر گذارده ، به قلعه اى پناهنده گرديد دارا قيصر را اجبارا از قلعه بيرون كشيد، ولى كشور روم را به او بخشيد، اما با اين قرارداد كه هر سال هزار تخم طلا كه هر تخمى به وزن چهل مثقال باشد، به خزانه ايران تسليم نمايد. مدت چهارده سال اين خراج سنگين مرتبا از طرف فيلقوس امپراطور روم به خزانه دولتى ((دارا)) تسليم مى شد، ولى در طى اين مدت ((دارا)) فرزند خود را كه او نيز ((دارا)) ناميده مى شد و معمولا آن را داراى اصغر مى گفتند و بسيار نزد پدر محبوب بود، به عنوان وليعهدى به جاى خود برگزيد، از آنطرف فيلقوس نيز داراى فرزندى به نام اسكندر گرديد. بالاخره پيمانه عمر دارا پر شد و همچون ديگران كه روزگارى خاكپايش ‍ زينت بخش چهره مردم بود، اسير خاك زير پاى مردم گرديد. فرزندش دارا كه او را چنانكه گفتيم ((داراء اصغر)) مى خواندند بجاى او نشست ، از آن سوى فيلقوس قيصر روم نيز با جهان وداع كرد، پسرش ‍ اسكندر به جاى او زمام امور را بدست گرفت ، اسكندر تخمهاى زرين را كه هر سال پدرش به خزانه دارا مى فرستاد قطع كرد و از دادن اين باج ، سر برتافت . وقتى كه براى داراء اصغر مخالفت اسكندر، آشكار شد، نخست قاصدى نزد اسكندر فرستاد و مطالبه باج معهود كرد، اسكندر در پاسخ او گفت : از قول من به ((دارا)) بگوئيد آن مرغى كه تخمهاى طلا به وجود مى آورد از دنيا رفت ، دارا از اين سخن سخت ناراحت شده يك گوى و چوگان (40) و مقدارى كنجد براى اسكندر فرستاد و در ضمن پيغام داد كه تو هنوز كودكى ، و لذا شايسته است كه با اين گوى و چوگان چون طفلان بازى كنى و پنجه در پنجه مردان نيندازى و اين مقدار كنجد نمونه اى است از عدد لشكر و شماره سپاه من كه معادل هر دانه آن هزار مرد صف شكن دارم ، بنابراين اگر در ايصال باج كاهلى كنى خاطر و اطمينان داشته باش كه همچون گوى در خم چوگان ترا حيران و بى سر و سامان خواهم ساخت . به محض رسيدن اين پيام به اسكندر، اسكندر در پاسخ او چنين نوشت : اى دارا! از پيام تو فال نيك به خاطر من رسيد، چه آنكه اميدوار شدم كه به توفيق الهى همانطور كه گوى در خم چوگان مقهور است ، و چوگان بر آن مسلط مى باشد، كشور و آب و خاك تو نيز مقهور و مسخر اراده قدرت من خواهد شد و چوگان اراده من بر كشور تو مسلط خواهد گشت ، سپس در برابر كنجد، مقدارى حنظل (41) فرستاد يعنى : بزودى مذاق تو از چاشنى حنظل قهر و غلبه من تلخ خواهد شد، بارى به حكم و ان الحرب اولها الكلام يعنى جنگ از سخن آغاز مى شود، كم كم ميان دارا و اسكندر، آتش ‍ جنگ فروزان گرديد، سپاه روم و ايران در برابر هم قرار گرفتند، در يكى از روزهاى جنگ دارا از اردوگاه خود برگشته ، خسته و كوفته ، در بارگاه استراحت كرده بود، كه ناگهان دو نفر از دربانان او كه در دربار او تقرب زياد داشتند، با خنجرهاى بران بر او حمله كرده و سينه اش را شكافتند و پس از انجام اين كار با عجله تمام به ميان سپاه اسكندر گريختند. اسكندر از اين حادثه مطلع شد با تعجيل هر چه بيشتر، خود را به بالين دارا رساند، وارث ملك كيان هنوز رمقى از حيات داشت ، چشمش به چهره دشمن كه بر روى سينه او خم شده بود افتاد. آه جانكاه و سردى كشيد. اسكندر سر ((دارا)) را به بالين گرفته و بوسيد و سوگند ياد كرد كه من به اين موضوع امر نكرده ام ، دارا از اسكندر التماس و خواهش كرد كه قاتلان را به كيفر برساند، و دخترش را همسر خود گرداند، و بيگانه را حاكم ايران قرار ندهد. اسكندر اطمينان داد كه وصاياى دارا را اجرا خواهد كرد. و به اين ترتيب طومار زندگى و سلطنت دارا درهم نورديده شد و مدت پادشاهى او چهارده سال بود. او در لحظات آخر عمر گفت : ((اى اف بر اين دنيا! به شاه شاهان و صاحب هفت اقليم بنگر كه مجروح و تنها دور از ياران و دوستان بر روى خاك افتاده در حالى كه شوكتش پايان يافته و هلاكتش نزديك شده است ، از آنچه مى بينى عبرت بگير، پيش از آنكه خود عبرت ناظران ديگر گردى !)) و به گفته نظامى در اسكندرنامه ، وقتى كه اسكندر به بالين دارا آمد، دارا گفت : اگر تاج خواهى ربود از سرم يكى لحظه بگذار تا بگذرم چو من زين ولايت گشودم كمر تو خواه افسر از من ستان خواه سر پس از درگذشت دارا، قلمرو فرمانروايى اسكندر، توسعه يافت ولى ديرى نپائيد كه پيمانه اسكندر نيز پر شد كه شرح آنرا مستقلا خاطرنشان ساختيم . سخنى چند درباره ((اهرام )) مصر بشر گاهى بر اثر مستى غرور و طغيان ، آنچنان روح تكبر بر مغزش مسلط مى شود كه حتى مى خواهد پس از مرگش عالى ترين و پرشكوهترين قبرها را داشته باشد، حال اگر براى ساختن اين قبرها حق ميليونها نفر حيف و ميل شود، و هزاران نفر در اين راه كشته شوند و يا به سختى و مرگ تدريجى بيفتند. هيچ مانعى نخواهد داشت . يكى از شواهد معروف براى اين موضوع ، ((اهرام سه گانه )) مصر است ، اين سه اهرام ، در نزديكى قاهره در 8 كيلومتر و سيصد مترى رود نيل در محلى موسوم به ((جيره )) قرار دارند، و از بزرگترين ابنيه و آثار باستانى كشور مصر به شمار مى روند. انگيزه ساختن اين اهرام اين بوده كه ، فراعنه و ملوك مصر، همانگونه كه در زندگى با ساير مردم امتياز داشتند، و حتى بعضى از آنها خود را خداى مردم مى دانستند، خواستند پس از مرگشان ، قبرشان نيز با قبور ساير مردم فرق داشته باشد از اين رو به ساختن اهرام مشغول شدند.(42) اين اهرام در عهد ((زوسر)) امپراطور مصر باستان از فراعنه سلسله سوم بنا گرديد. در اين دوره اولين قبر از آجر بنام ((مستبه )) و قبر سنگى بنام ((پيراميدها)) كه همان اهرام باشد بوجود آمد. اين اهرام كه براى خصوص دفن فراعنه مصر بوجود آمده از راهروهاى تودر تو و خطرناكى تشكيل شده است كه فقط يكى از آنها بمقبره ختم مى شود(43). بگفته دانشمند معروف فريد وجدى در دائرة المعارف : ((بزرگترين هرم از سه هرم نامبرده ، بلنديش از سطح زمين 150 متر است و هر ضلع (پهلو) آن معادل با 235 متر مى باشد و بطور كلى 250 مليون متر مكعب ساختمان در آن بكار رفته است )) و بگفته مفسر معروف طنطاوى ، سنگهائيكه براى بناى هرم اول بكار رفته براى ساختن ديوارى در اطراف همه زمين كشور مصر، كافى است ! در دائرة المعارف فرهنگ و هنر(44) درباره ((هرم بزرگ جيره )) آمده : هرم بزرگى كه نزديك قاهره ديده مى شود، از اولين عجائب هفتگانه دنيا است ، كه تا اين زمان وجود دارد و گذشت زمان و حوادث ، نتوانسته است خللى در اركانش ايجاد كند، سطح قاعده هرم جيره ، مربعى است كه هر ضلع آن 233 متر است و اين هيولاى حيرت انگيز، متكى به سطحى است كه مساحتش بالغ بر 54 هزار متر است و ارتفاعش 147 متر مى باشد. بر اثر عوامل جوى تاكنون 12 متر از ارتفاعش كاسته شده ، حجم اين توده عظيم سنگ ، سابقا دوميليون و هفتصد هزار متر مكعب كه شامل وزنى معادل 8 ميليارد كيلو بود. بناى عظيم روى قاعده سنگى هرم بسيار دقيق است ، به طورى كه معماران امروز حيرانند كه در آن زمان با چه وسائلى به اين دقت ترازو و اندازه گيرى شده است . راهرو ورودى هرم ، مختصر خميدگى دارد كه يك راست بطرف شمال مى رود، اگر يك خط فرضى از آخر راهرو ادامه يابد با چند درجه اختلاف ، پائين تر به قطب منتهى مى شود، اين اختلاف به علت محور زمين است كه در طول اين مدت پيدا شده است . يكى از دانشمندانى كه درباره اهرام تحقيق كرده است مى گويد: 800 ميليون قطعه سنگ را از فاصله 980 كيلومترى آورده و روى هم چيده اند و بنائى ساخته اند تا جسد موميائى شده فرعون و ملكه را در زير آن دفن كنند، و خود دخمه كه مدفن اصلى است و محلى است بزرگ ، فقط از 5 قطعه سنگ يك پارچه رخام و مرمر كه چهار قطعه سنگ بزرگ به عنوان ديوار و يك قطعه ديگر به عنوان سقف اين دخمه برپا شده است . براى تصور قطر و وزن سنگى كه سقف را تشكيل مى دهد، كافى است بدانيم كه چندين ميليون قطعه سنگ بزرگ را تا نوك اهرام روى همين سقف چيده اند و اين سقف در حدود 5 هزار سال است كه اين وزن را تحمل مى كند. (45) درباره شگفتى بنا و ساختمان اهرام ، مطالب بسيارى گفته شده است كه از جمله اينكه به روايت مرحوم صدوق ، ((حمادويه بن احمد بن طولون )) تصميم گرفت كه دو هرم از اهرام سه گانه را خراب كند، هزار نفر كارگر را ماءمور آن كرد، آنان يكسال در اطراف آن دو هرم به كار ويران كردن ادامه دادند، بى آنكه نتيجه بگيرند، خسته شدند و از آن دست كشيدند. (46) به نظر ما اين تمدن نيست ، بلكه آثار جنايت و استعمال و استثمار طاغوتها در طول تاريخ است ، و اكنون نيز بايد به اين عنوان به آن نگريست ، با توجه به اينكه براى ساختن آن ، هزارها نفر كشته و بدبخت و بى خانمان گشتند
پنجشنبه 26 اسفند 1389 - 12:15:22 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


یک روزی حیا آنقدر بازارش گرم بود


همیشه یاد خدا


مطلب زیبا


شیطان و گمراه کردن


پادشاه و سه وزیرش


سلام امام زمانم


امام زمان


مرگ به دنبال شماست


ملاک ازدواج


بازی روزگار


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

34068 بازدید

24 بازدید امروز

18 بازدید دیروز

47 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements