بيمارى اسكندر
بيمارى اسكندر و عجز پزشكان در معالجه او
اسكندر به قصد فتح بابل اين شهر زيبا و عروس شهرها، عازم بابل شد پس از آنكه اين شهر را فتح كرد در خود احساس بيمارى كرد، و لحظه به لحظه بر شدت بيماريش افزوده شد به گونه اى كه اميد زندگى از او قطع گرديد و دانست كه پيك مرگ به سراغش آمده است ، همانوقت نامه اى براى مادرش نوشت كه بعدا خاطر نشان خواهد شد. بقول فردوسى :
همه دشت يك سر خروشان شدند
|
اسكندر كه خود را در كام مرگ مى ديد، نامه اى براى معلمش حكيم بزرگ ارسطاطاليس در مورد بيمارى خود نوشت ، ارسطاطاليس در پاسخ او مطالبى نوشت ، از جمله چنين توصيه كرد:
بپرهيز و تن را به يزدان سپار
|
بگيتى جز از تخم نيكى مكار
|
زمادر همه مرگ را زاده ايم
|
به بيچارگى تن بدو داده ايم
|
نه هركس كه شد پادشاهى ببرد
|
كه نفرين بود بر تو تا رستخير
| جمعى از حاذقترين پزشكان در آن حال خود را كنار بستر اسكندر رساندند، و همه آنها با توجه خاصى به مداواى اسكندر پرداختند و در اين مورد آخرين سعى خود را نموده كميسيون پزشكى تشكيل داده براى درمان اسكندر مشورتها كردند و داروهاى مختلف آوردند و تا آنجا كه قدرت و توانايى داشتند كوشش كردند، ولى كوشش آنها بجائى نرسيد، بالاخره تير مرگ اسكندر را صيد كرد، چنانكه نظامى در اقبالنامه گويد:
طبيب ار چه داند مداوا نمود
|
چه مدت نماند از مداوا چه سود
|
پژوهش كنان چاره جستند باز
|
نيامد بدست ، عمر گم گشته باز
| |
پنجشنبه 26 اسفند 1389 - 1:18:03 AM